دکتربعد از معاینه بیماری را تشخیص داد؛«آرپی».
هر چه بیشتر توضیح می داد،اشکهای مامان گوله گوله صورتش را خیس می کرد و بابا طوری قلبش می زد که انگار پیراهن سورمه ایش تکان می خورد.
– *کتابی که چشم بچه های نابینای شهرستان ها شد با دوستانش مشورت کرد و به فکر افتاد کاری کند که هم مشکل خودش حل شود هم کاری برای بقیه نابینایان انجام دهد.
تصمیم گرفتند کتابی را ترجمه کنند که در آن مهارت های ساده ای که فرد نابینا یا خانواده اش برای تعامل در جامعه بدانند را آموزش بدهد.
سایه و دو نفر از دوستانش دست به کار شدند و هر کدام بخشی از کتاب را ترجمه کردند و با نام چگونه زندگی ام را شکوفا کنم؟ چاپ کردند.
ولی کارشان به همین جا ختم نشد.
1000 نسخه از این کتاب که به تایید آموزش و پرورش استثنایی رسیده بود را برای استفاده از دانش آموزان نابینای شهرستانهای مختلف که امکانات کمتری دارند، به آموزش و پرورش هدیه کردند.
یک نسخه از کتاب را به کتابخانه ملی هدیه کردند و نسخه بریلش هم در آرشیو این کتابخانه برای استفاده همه نابینایان قرار گرفت.
* قبولی کنکور کارشناسی ارشد؛این بار بدون چشم سایه مدام به این فکر می کرد که برای نابینایان چه کار دیگری می تواند بکند.
منبع: https://www.ghatreh.com/news/nn14021108471302721536/%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D8%AC%D8%AF%DB%8C%D8%AF-%DB%8C%DA%A9-%C2%AB%D8%A2%D8%B1%D9%BE%DB%8C%C2%BB-%D8%A8%D8%A7-%DA%86%D8%B4%D9%85-%D9%88-%DA%AF%D9%88%D8%B4-%D8%A8%D8%B3%D8%AA%D9%87